شیر مردی از سپاه لرستان...
زندگینامه شهید توکل مصطفی زاده
نام : توکل
نام خانوادگی : مصطفی زاده
محل شهادت : سلیمانیه عراق ارتفاع کاتو
تاریخ شهادت : 6/12/64
شهرستان : خرم آباد
شهید توکل مصطفی زاده در خانواده مذهبی
متولد شد شکوفایی جوانیش مصادف بود با انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) وی با
کمک دیگر برادران و هدایت روحانیت در پخش اعلامیه ها و نوارهای حضرت امام و تشکیل راهپیمایی
نقش بسزایی داشت وی در مبارزه خستگی ناپذیرش یک هدف داشت و آن رضای خدا بود به همین
دلیل جهت تحقق فرمان او کوشش می کرد و کلیه مظاهر کفر و شرک را که در رأس آن در آن
زمان حکومت شاه و خطوط انحرافی بود نوک پیکان حمله اش را تشکیل می داد از جمله می توان
نقش ایشان را در به هلاکت رساندن نیروهای ساواک در زمان طاغوت و رسوا نمودن گروهکهای
چپ نام برد .
سردار رشید اسلام در سرکوب فتنه خلق عرب
در خوزستان نقش فعالی داشت به همین منظور در کنار دیگر رزمندگان به استان
خوزستان رفته و برای سرکوبی این فتنه ها به شهرهای اهواز- خرمشهر – سوسنگرد – بندر
امام – دارخویین- جزیره خارک و شادگان عزیمت نمود . در شرایطی که دولت مزدور عراق برای
دامن زدن به این فتنه ها پول و اسلحه به این مناطق می فرستاد این شهید بزرگوار با دیگر
همرزمانش مبارزه را ادامه می داد وی در کنار فعالیتهای نظامی از کار تبلیغ غافل نبود
به طوری که در محیطهای ضد انقلابیون فعالیت داشتند به طور علنی فعالیت مذهبی داشته
و کتب مذهبی را با قیمت ارزان به فروش می رساند . به دنبال اینگونه فعالیتها در شادگان مورد
خشم ضد انقلابیون خائن قرار گرفت و در نتیجه او را به رگبار گلوله بستند که خوشبختانه
از این سوء قصد جان سالم به در برد. ایشان با تشدید آشوب و بلوا در کردستان به دستور
امام خمینی (ره) به پاوه رفته در سرکوبی آشوبها در این شهر نقش فعالی داشت و بعد از
آن به شهرهای کامیاران – روانسر – سردشت – مریوان و سنندج عزیمت نمود . با شروع جنگ تحمیلی به میدان مبارزه با
رژیم صدام شتافت و در همان روزهای ابتدایی جنگ با کمک دیگر همرزمان در حمیدیه به صورت
سدی محکم جلوی حرکت کافران بعثی را به سمت پادگان مهم حمیدیه و شهر اهواز گرفتند .
مورد اصابت گلوله مزدوران بعثی قرار گرفته و به درجه والای شهادت رسید
نام این شهید حزب الله جاوید و راهش مستدام باد
اینها مشخصات شناسنامه ای اوست. کسی که در سی و یک سال عمر خود زندگی عجیبی را رقم زد. از همان دوران کودکی با آن جثه درشت و قوی خود، نشان داد که خلق و خوی پهلوانان را دارد .
شاهرخ هیچگاه زیر بار حرف زور و ناحق نمی رفت. دشمن ظالم و یار مظلوم بود. دوازده سالگی طعم تلخ یتیمی را چشید. از آن پس با سختی روزگار را سپری کرد .
در جوانی به سراغ کشتی رفت. سنگین وزن کشتی می گرفت. چه خوب پله های ترقی را یکی پس از دیگری طی می کرد. قهرمان جوانان، نایب قهرمان بزرگسالان، دعوت به اردوی تیم ملی کشتی فرنگی. همراهی تیم المپیک ایران و...
اما اینها همه ماجرا نبود. قدرت بدنی، شجاعت، نبود راهنما، رفقای نا اهل و ... همه دست به دست هم داد. انسانی بوجود آمد که کسی جلودارش نبود هرشب کاباره، دعوا، چاقوکشی و ...
پدر نداشت. از کسی هم حساب نمی برد. مادر پیرش هم کاری نمی توانست بکند الا دعا! اشک می ریخت و برای فرزندش دعا می کرد. خدایا پسرم را ببخش، عاقبت به خیرش کن. خدایا پسرم را از سربازان امام زمان(عج) قرار بده . دیگران به او می خندیدند. اما او می دانست که سلاح مومن دعاست. کاری نمی توانست بکند الا دعا. همیشه می گفت: خدایا فرزندم را به تو سپردم. خدایا همه چیز به دست توست. هدایت به وسیله توست. پسرم را نجات بده!
٭٭٭
زندگی شاهرخ در غفلت و گمراهی ادامه داشت. تا اینکه دعاهای مادر پیرش اثر کرد. مسیحا نفسی آمد و از انفاس خوش او مسیر زندگی شاهرخ تغییر کرد .
بهمن ۵۷ بود. شب و روز می گفت: فقط امام، فقط خمینی (ره)
وقتی در تلویزیون صحبت های حضرت امام پخش می شد، با احترام می نشست. اشک می ریخت و با دل و جان گوش می کرد.
می گفت: عظمت را اگر خدا بدهد، می شود خمینی، با یک عبا و عمامه آمد. اما عظمت پوشالی شاه را از بین بُرد.
همیشه می گفت: هرچه امام بگوید همان است. حرف امام برای او فصل الخطاب بود.
برای همین روی سینه اش خالکوبی کرده بود که: فدایت شوم خمینی.
ولایت فقیه را به زبان عامیانه برای رفقایش توضیح می داد. از همان دوستان قبل از انقلاب، یارانی برای انقلاب پرورش داد. وقتی حضرت امام فرمود: به یاری پاسداران در کردستان بروید. دیگر سر از پا نمی شناخت. حماسه های اورا در سنندج، سقز، شاه نشین و بعدها در گنبد و لاهیجان وخوزستان و... هنوز در خاطره ها باقی است.