محمدحسن بخشی در گفت وگو با خبرنگار فرهنگ حماسه خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)، از حال و هوای جبهه در ماه رمضان می گوید.
وی که دندانپزشک است،می گوید: در جبهه، بچه هایی که قرار بود در جایی ماندنی باشند همه، روزه می گرفتند و غروب برای افطار دور هم جمع می شدند و سفره بزرگی انداخته و با خواندن دعا، روزه خود را افطار می کردند.
دعا را معمولا فرماندهان می خواندند و ما که جوان تر بودیم بیشترین ادعیه ماه رمضان را در جبهه و از زبان فرماندهان مان یاد می گرفتیم. قرآن خواندن بعد از افطار و به ویژه شب های قدر هم از لحظات فراموش نشدنی جبهه ها است.
بعضی از اوقات هم در زمان افطار، دشمن حملاتش را تشدید می کرد و توپخانه اش پشت سر هم گلوله روی سرمان می ریخت. یک بار هم تانکر آب را نزدیک به زمان افظار هدف گرفتند و در نتیجه دیگر آبی برای خوردن در افطار نداشتیم. بعضی اوقات هم آنقدر به سمت ما گلوله شلیک کردند که ترکش یکی از گلوله ها پای یکی از رزمندگان در کنار سفره افطار را قطع کرد.
مادر عظیم الشأن شهید بروجردی به دیار دوست شتافت ......مادری که به تأسی از فرزند شهیدش که مظهر اخلاص و ولایت مداری بود؛ وی نیز استقامت و پایداری را به پایان عمر پربرکت خویش تداوم بخشیده و لحظهای پرچم فرزند شهیدش را بر زمین نگذاشت، همواره مبلّغ و مروّج مکتب ناب شهیدان بوده و وجودش در میان رزمندگان تداعی همان اخلاص و مقاومت فرزند عزیزش بود.
پیکر مطهر این شهدا که همه اکنون به ستاد معراج انتقال یافته است پس از شناسایی و تشخیص هویت به خانوادههایشان تحویل داده میشود و در صورت عدم تشخیص هویت این شهدا به عنوان شهید گمنام در سراسر کشور تشییع و به خاک سپرده خواهند شد.
امام خامنه ای:محمود زمان انقلاب شاگرد ما بود اماحالا استاد ما شد
کاوه یکی از جوانترین فرماندهانی است که هدایت جنگ ایران و عراق را به عهده گرفتند. روزی که جنگ شروع شد او یک جوان ۱۹ ساله بود اما ۳ سال بعد فرماندهی تیپ ویژه شهدا را به عهده گرفت. تیپی که از کلیدیترین یگانهای سپاه بود. موفقیتها و انجام عملیات خارقالعاده توسط این تیپ با فرماندهی کاوه باعث شد به لشکر ویژه ارتقا یابد.
کاوه در ۱۰ شهریور ۱۳۶۵ در منطقه عمومی حاج عمران برروی قله ۲۵۱۹ حاجعمران بر اثر اصابت ترکش گلوله توپ و درسن ۲۵
سالگی به درجه رفیع شهادت نائل امد.
دشمن باید بداند و این تجربه را کسب کرده باشد که هر توطئهای را که علیه انقلاب طرحریزی کند، امت بیدار و آگاه با پیروی از رهبر عزیز، آن را خنثی خواهد کرد. آینده جنگ هم کاملاً روشن است که پیروزی نصیب رزمندگان اسلام خواهد شد و هیچگاه ما نخواهیم گذاشت که خون شهیدانمان هدر رود.
زندگی نامه شهید مجید پازوکی
مجید در آغازین روز بهار سال 1346 در تهران به دنیا آمد. از کودکی بسیار
ساکت و صبور بود. در خیابان صفاری مسجدی واقع شده است به نام مسجد لرزاده؛
او همانجا با دوستان هممراش آشنا شد و همراه با آنان در برنامههای آنجا
شرکت میکرد. بعد از انقلاب او تولّدی دیگر یافت. در 11 سالگی در اولین
روزهای حضور رهبر کبیر انقلاب در کشورش، ایشان را ملاقات کرد و به واسطهی
نور معنوی این دیدار تا آخرین دقایق عمر پربارش قلبی سرشار از نور و معرفت
یافت.
مجید در سال 1358 در بسیج ثبتنام کرد. سال 1359 و 1360 با اوجگیری فعالیت
و درگیریهای منافقانهی گروهکهای ضدانقلاب در مدارس و دانشگاهها با
آنها به مقابله برخاست و از مرام و انقلاب خویش با علاقه و غیرت تمام دفاع
کرد. تا اینکه جنگ تحمیلی آغاز شد. در سالهای اولیه به علت نرسیدن به
سنّ مناسب و کافی جهت نبرد، صبوری پیشه ساخت اما به محض رسیدن به سنّ
قانونی به پادگان امام حسین (ع) شتافت و دورهی آموزشی را گذراند و در
عملیات والفجر مقدماتی شرکت جست تا سال 1367 که در عملیات الغدیر شرکت کرد.
با اتمام جنگ لباس سبز سپاه پاسداران را بر تن کرد تا عشق و علاقهی خود را
به حضرت امام (ره) اثبات نماید. در سال 1369 در سرکوب عملیات ضد انقلابیون
در سردشت شرکت کرد و مجروح شد. تا اینکه در سال 1370 اولین سفر مقدس خود
را جهت یافتن پیکر مطهر شهدا در خاک عراق آغاز کرد و توانست پیکر متبرک
بسیاری از شهدا را بازگرداند. چند سال بعد در سال 1375 برای دومین بار به
جست و جوی پیکر شهدا رفت تا اینکه در سومین مرتبه به سوی نور پر کشید.
فرماندهی گروه تفحص مفقودین لشکر 27 محمد رسول الله (ص) در تاریخ
17/7/1380 ساعت 11 صبح در منطقهی فکه بر اثر انفجار مین والمری در سنّ 34
سالگی به شهادت رسید.
مزار پاکش در بهشت زهرا (س) قرار دارد. از او 2 فرزند به یادگار ماند.
جستجوگر نور شهید مجید پازوکی که پس از شهادت یار دیرینش شهید علی محمودوند ، او را به عنوان فرمانده تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله برگزیده بودند، پس از مرارت فراوان و تفحص در رمل های سوزان خوزستان ، در ۱۷مهر ۸۰ بر اثر انفجار در میدان مین به جمع یاران شهیدش پیوست
قسمتی از وصیت نامه شهید محسن سیفی:
بسم الله الرحمن الرحیم
یا الله جل جلاله الله یا محمد (ص)، یا علی (ع)، یا فاطمه (س) ،... یا حجه (عج) و شما ای ولی ما یا روحالله و شما ای پیروان صادق آن شهیدان، خدایا چگونه این وصیتنامه را بنویسم در حالیکه سراپا گناه و معصیت و سراپا تقصیر و نافرمانی هستم گرچه از رحمت و بخشش تو ناامید نیستم ولی ترسم از این است که نیامرزیده از این دنیا بروم میترسم رفتنم خالصانه نباشد پذیرفته درگهت نشوم یا رب العفو خدایا نمیرم در حالیکه از من ناراضی باشی من میخواهم به پای تو خونی بشوم از زندگی هیچ نفهمیدم حال باید خونی میشد و در رگهایم جریان مییافت و سلولهایم (یارب، یا رب) میگفت خدایا قبولم کن یا اباعبدالله شفاعت آه چقدر لذتبخش است انسان آماده باشد برای دیدار رویش ولی چه کنم تهیدستم خدایا قبولم کن: ای عاشقان اباعبدالله بایستی شهادت را در آغوش گرفت گونهها بایستی از حرارت شوقش سرخ شود و ضربان قلب تندتر بزند اهمیت زیاد به نماز و دعاها و مجالس اباعبدالله (ع) و شهداء بدهید از همه کسانی که از من رنجیدهاند و حقی بر گردن من دارند طلب بخشش دارم و امیدوارم خداوند مرا گناهانی بسیار بیامرزد... به یاد آقا امام حسین(ع) دوست دارم پیش محمد عبدی خاکم کنید دوست دارم دومین نفر از شما باشم آقاجون قبولم کن...