بیشتر عقاید بهائیت بر محور بهاء الله است که در این جا به چند نمونه زیر اشاره میکنیم:
Bahá'u'lláh Baha'i faith is based more on that here we are referring to the following examples:
1.شناخت؛ اولین چیزی که بر بندگان واجب شده است، شناخت محل تابش وحی و طلوع
امرالله است؛ یعنی معرفت به میرزا حسینعلی بهاءالله که بر اثر این شناخت،
اعمال قبول میشوند.
2. میرزا بهاء الله جایگاه خدایی دارد.
3.
بهاء، مژده انبیای گذشته و باب است، یعنی سیدعلیمحمد شیرازی (باب) فقط
مژدهرسان بهاءالله بود و او با عبارت «من یظهره الله»، کسی که خدا او را
در آینده ظاهر خواهد کرد، به آمدن او بشارت داده است و با آمدن او قیامت
نزدیک میشود.
4. اسما، صفات و افعالی که برای خداوند تبارک و
تعالی ذکر میشوند رموزی برای اشخاصی هستند که آنها مظهرالله هستند (یعنی
خدا در آنها ظهور کرده است) و گرنه، خداوند، اسما و صفات و افعال ندارد.
5.
بهاء الله، احد و واحد است و شریکی در ملک برای او نیست؛ چرا که خداوند در
او ظهور کرده است و این ظهور، برای شناخت بیشتر خداوند است که در حجاب
غیب، از نظرها پوشیده است.
6. بهائیت از همه ادیان گذشته بهتر است، چرا که خداوند
در بهاءالله ظهور کرده است و ادیان دیگر با ظهور بهاء، تمام میشوند و
به مرحل? کمال میرسند.
7. دین اسلام تا آمدن بهاءالله معتبر بود و توسط باب نسخ شده است.
8. حضرت بهاء الله، یک معجزه است، زیرا بدون اینکه به مدرسه برود، توانسته الواح مقدس فارسی و عربی را املا نماید.
9.
شریعت بهائی، فقط پس از هزار سال قابل تغییر است؛ یعنی خداوند تبارک و
تعالی میتواند بعد از هزار سال در شخص دیگری ظهور کند و دین بهائیت را
نسخ کند، همچنانکه با ظهور خود در بهاء، دین اسلام را نسخ کرد.
ادامه مطلب ...
اینها مشخصات شناسنامه ای اوست. کسی که در سی و یک سال عمر خود زندگی عجیبی را رقم زد. از همان دوران کودکی با آن جثه درشت و قوی خود، نشان داد که خلق و خوی پهلوانان را دارد .
شاهرخ هیچگاه زیر بار حرف زور و ناحق نمی رفت. دشمن ظالم و یار مظلوم بود. دوازده سالگی طعم تلخ یتیمی را چشید. از آن پس با سختی روزگار را سپری کرد .
در جوانی به سراغ کشتی رفت. سنگین وزن کشتی می گرفت. چه خوب پله های ترقی را یکی پس از دیگری طی می کرد. قهرمان جوانان، نایب قهرمان بزرگسالان، دعوت به اردوی تیم ملی کشتی فرنگی. همراهی تیم المپیک ایران و...
اما اینها همه ماجرا نبود. قدرت بدنی، شجاعت، نبود راهنما، رفقای نا اهل و ... همه دست به دست هم داد. انسانی بوجود آمد که کسی جلودارش نبود هرشب کاباره، دعوا، چاقوکشی و ...
پدر نداشت. از کسی هم حساب نمی برد. مادر پیرش هم کاری نمی توانست بکند الا دعا! اشک می ریخت و برای فرزندش دعا می کرد. خدایا پسرم را ببخش، عاقبت به خیرش کن. خدایا پسرم را از سربازان امام زمان(عج) قرار بده . دیگران به او می خندیدند. اما او می دانست که سلاح مومن دعاست. کاری نمی توانست بکند الا دعا. همیشه می گفت: خدایا فرزندم را به تو سپردم. خدایا همه چیز به دست توست. هدایت به وسیله توست. پسرم را نجات بده!
٭٭٭
زندگی شاهرخ در غفلت و گمراهی ادامه داشت. تا اینکه دعاهای مادر پیرش اثر کرد. مسیحا نفسی آمد و از انفاس خوش او مسیر زندگی شاهرخ تغییر کرد .
بهمن ۵۷ بود. شب و روز می گفت: فقط امام، فقط خمینی (ره)
وقتی در تلویزیون صحبت های حضرت امام پخش می شد، با احترام می نشست. اشک می ریخت و با دل و جان گوش می کرد.
می گفت: عظمت را اگر خدا بدهد، می شود خمینی، با یک عبا و عمامه آمد. اما عظمت پوشالی شاه را از بین بُرد.
همیشه می گفت: هرچه امام بگوید همان است. حرف امام برای او فصل الخطاب بود.
برای همین روی سینه اش خالکوبی کرده بود که: فدایت شوم خمینی.
ولایت فقیه را به زبان عامیانه برای رفقایش توضیح می داد. از همان دوستان قبل از انقلاب، یارانی برای انقلاب پرورش داد. وقتی حضرت امام فرمود: به یاری پاسداران در کردستان بروید. دیگر سر از پا نمی شناخت. حماسه های اورا در سنندج، سقز، شاه نشین و بعدها در گنبد و لاهیجان وخوزستان و... هنوز در خاطره ها باقی است.